نه که همیشه خیلی خوب درسشو می فهمیدم،امروز میخواست سرشو از دستم بکوبونه به دیوار:-D مجبورشدم براش توضیح بدم که جفت گوشام از امروز صبح ورم کرده و رسما هیچی نمی شنوم:-D
+امروز صب یه ساختمون سه،چار طبقه آوار شده رو سر چند تا کارگر،جنازه یکیشونو پیدا کردن،خیابونم رو بسته ن،با سگ زنده یاب و جرثقیل و ... .همه این اتفاقا تو خیابون روبروی خونه مون.خیلی حس بدیه.خیلی!