به زودی.

به زودی در این وبلاگ یک طویله به سبک شیخنا دردانه نوشته و پست خواهد شد.

به محض این که از هفت خوان ثبت نام دانشگاه بتونم عبور کنم.

  • Nova
  • دوشنبه ۱۲ آبان ۹۹

بی‌ربط و کوتاه

تو رو به خدا اجازه بدید کسی که حالش بده، حالش بد باشه!

بذارید آدم غم رو هم مثل بقیه احساساتش حس کنه، بهش فکر کنه، ریشه‌ش رو پیدا کنه و در نهایت ازش عبور کنه! این که جفت پا می‌پرید وسط حال بد بقیه که «من هم همین طوری بودم/هستم، من که از تو بدترم و به فلان چیز هم فکر کردم، آره اصلا خوشی قسمت آدم نیست» اسمش هم‌دردی نیست. این که می‌گین «به چیزای خوب فکر کن، ورزش کن، خوب بخواب و غذا بخور، و زندگی هنوز قشنگیاش رو داره» هم همیشه درمان درد نیست!

خیلی خوبه که می‌خواید کسی رو حمایت کنید و تو شرایط سخت کنارش باشید. ولی این که کلا افسردگی و غم و درموندگی و هر حس بد دیگه‌‌ای رو انکار کنید؛ همه چی رو بدتر می‌کنه. اجازه بدید آدمای اطرافتون غمگین باشن، ولی بهشون یادآوری کنید که هرکاری داشته باشن شما کنارشون هستید.

اجازه بدید آدم غم رو درک کنه و ازش عبور کنه؛ فکر می‌کنم این تنها راهیه که آدم می‌تونه غمگین نمونه.

  • Nova
  • پنجشنبه ۶ شهریور ۹۹

قاب دلخواه خانه من

خب از اونجایی که من به این چالش بلاگردون به شدت دیر رسیدم و تازه دیدم تسنیم هم منو دعوت کرده و نمی‌شه روش رو زمین انداخت؛ دیگه عملا دعوت کردن من فایده‌ای نداره :دی فلذا این شما و این قاب دلخواه خانه من.

عکس رو همین امروز صبح بعد از نماز گرفتم؛ همین جوری برای دل خودم. و فکر می‌کنم به خاطر همین دوستش دارم. این جا پنجره اتاق منه که مدتیه چندتا گلدون مهمونش شدن؛ و  من وقتی می‌شینم پشت میزی که پای همین پنجره ست تا کارام رو انجام بدم، کلی از وجودشون لذت می‌برم. آسمون هم همیشه از این پنجره پیداست.

شما هم اگه مثل من لحظه آخر رسیدید؛ همین الان از طرف من دعوتید :))

  • Nova
  • پنجشنبه ۶ شهریور ۹۹

از طرف کسی که تمام عمرش حجاب اسلامی رو رعایت کرده و شب‌ها بیرون از خونه نمونده

هربار یه چیزی از این آزارهای تو محیط مدرسه و دانشگاه می‌خونم بیشتر عصبانی می‌شم که چرا ما آموزش ندیده بودیم که «هر رفتار»ی که باعث بشه ما معذب بشیم آزاره، اینا آدمای کول و خفنی نیستن، زیادی راحت و صمیمی نیستن، مدلشون اینجوری نباید باشه، تو اگه از این رفتار خوشت نمیاد و معذبت می‌کنه «امل» نیستی. همین دیروز داشتم ماجرای توییتر فارسی و ظهر.یان رو برای مامانم تعریف می‌کردم، همین که اومد بگه «چرا هیچ کدوم صداشون درنیومده» مجبور شدم تجربه‌های زیسته‌م رو بذارم وسط و براش توضیح بدم :))

که آدم، به خصوص توی اون سن، نمی‌دونه این رفتار یعنی چی، مشکل از اونه یا طرف واقعا داره آزار می‌ده،صمیمی بودن یعنی تا چه حد، و اصلا حالا که این مشکل براش پیش اومده به کی بگه، چه کاری قراره انجام بشه، چه بلایی قراره سر خودش و زندگیش بیاد و اصلا «محیط امنی» برای این ادم هست که بخواد داستانش رو تعریف کنه؟ خانواده امنه؟ اصلا باورش می‌کنن؟ مدرکی داره؟ نکنه اصلا برداشت اشتباه از خودش بوده؟

اینه که من بای دیفالت حرف قربانی رو می‌پذیرم. بدون اما و اگر و چرا. چون حتی اگه طبق آمار این قضیه جز «سه درصد و حتی کمتر» ادعاهای دروغ باشه، ماشالا راه قانونی و غیرقانونی برای اعاده حیثیت طرف تو این مملکت زیاده! کافیه ملت حس کنن بیخود به طرف انگ تجاوز زدن، همچین از دلش درمیارن و براش دل می‌سوزونن که بیا و ببین. تازه به راحتی می‌شه از دادگاه پیگیری کرد و حکم گرفت، برعکس ماجرایی که برای اثبات تجاوز (حتی اون یه نوع تجاوزی که تو کشور ما تجاوز حساب می‌شه!) هست.

این جوری شد که یاد مامان انداختم که منم وقتی بچه هفت هشت ساله‌ای بودم و موتوری دنبالم کرد، تا دو روز به تو و بابا هیچی نگفتم. چرا؟ چون فکر می‌کردم دعوام می‌کنید که چرا یه کوچه اون طرف‌تر بازی می‌کردم. حس می‌کردم می‌گید تقصیر خودمه. محیط امن نداشتم، تا وقتی بالاخره دل به دریا زدم و گفتم و تازه فهمیدم این جور چیزا رو باید همون موقع بهتون بگم.

یا وقتی توی دوران دبیرستان به مامان گفتم یکی از مسئولای پژوهشگاه خیلی با من و بچه‌ها لاس می‌زنه. توی مینی‌بوس که نشسته بودیم، جوری خم می‌شد سمتمون که با یه دست‌انداز صورتش می‌خورد تو صورت ما. از همه‌مون وقت و بی‌وقت عکس می‌گرفت. با بچه‌های تیم دومینو تا نصفه شب پیام رد و بدل می‌کرد. می‌زد پس کله بچه‌ها و دست گردنشون می‌نداخت. یه موقعی وقتی بعد از نیم‌ساعت دو زانو نشستن سر دومینو، همین که قد راست می‌کردیم می‌دیدیم دم در وایساده داره ما رو نگاه می‌کنه. 

من با این که با این آدم و رفتاراش از اول راهنمایی مواجه بودم؛ سال سوم دبیرستان اینو به مامانم گفتم. چرا؟ چون تازه می‌دیدم رفتارش با بقیه هم همینه و مشکل از من نیست. دیدم وقتی من و دوستم کنار هم تو مینی‌بوسیم باز هم همینه. کنار بچه‌های دومینو همینه. وقتی برای مراسم می‌ریم همینه. این همه سال طول کشید که بفهمم من اشتباه برداشت نکردم! و درنهایت چی‌کار کردم؟ به مامانم گفتم. نتیجه‌ش چی شد؟ هیچی!

به فرض که به چهارتا مسئول خبر می‌دادیم. اگه باور می‌کردن و از مراحل «نه بابا داری اشتباه می‌کنی این بنده خدا زن و بچه داره، تو بدبرداشت می‌کنی» و «ایشون با بچه‌ها خیلی صمیمیه و کسی تا به حال ازش شاکی نبوده» و «خب خودت حتما یه کاری کردی که فکر کرده همچین رفتاری بکنه اوکیه، اصلا دخترای دبیرستانی همه‌شون این جوری‌ان» رد می‌شدیم؛ باز هم احتمالا به یه تذکر لسانی با شوخی و خنده اکتفا می‌کردن.

جدای از این مورد، متجاوز همیشه نسبت به قربانی تو یه حالت برتریه و دقیقا می‌دونه داره چیکار می‌کنه. دقیقا. متجاوز می‌دونه تو نمی‌تونی به کسی بگی؛ چون آبرو و آینده و حال و تمام زندگیت وابسته به اینه. متجاوز می‌دونه تو نمی‌تونی مدرک بیاری. متجاوز می‌دونه قانون پشتش وایساده. متجاوز می‌دونه که حتی اگه مدرک کافی داشته باشی، از آبرو نترسی و حرف بزنی؛ می‌تونه خارج از محیط دادگاه بترسونتت، تهدیدت کنه و زندگیت رو کاملا مختل کنه. متجاوزی که تو یه رابطه ناهمسان مثل معلم و شاگردیه، دقیقا می‌دونه که تو هیچ وقت قرار نیست قدرت و مدرک کافی برای دفاع از خودت داشته باشی. متجاوز می‌دونه که پشت یه خونواده، زن و بچه و ظاهر آبرومند قایم شدن براش امنیت میاره و تو رو بدظاهر می‌کنه. از همه بدتر، متجاوز می‌دونه که سیستم و حتی تو، بهش نیاز دارین. چون معلم خوبیه، مدیر نمونه‌ایه، کارمند وظیفه‌شناسیه... به خاطر همین این چیزا صرفا به یه خطا تقلیل داده می‌شن. چون اون آدم لازمه و حتی تو هم به همین آدم هنوز نیاز داری. برای همین من قربانی رو باور می‌کنم.

لازمه که قربانی یه محیط امن داشته باشه. لازمه که اگه خطا کردی بتونی بگی و نترسی از این که دعوات کنن. خطا کردن قربانی نباید مجوز تجاوز باشه. آدما خطا می‌کنن، یکی بیشتر و یکی کمتر و شکرخدا هیچ کدوممون از خطا کردن در امان نیستیم که بخوایم راه موفقیتمون رو به بقیه نشون بدیم یا بهشون پز بدیم! برای قربانی ارزش قائل باشید. همون طور که اگه یکی دوستش رو به قتل برسونه، قربانی رو سرزنش نمی‌کنن که «چرا به این آدم اعتماد کردی» یا «چرا باهاش رفتی یه جای خلوت که چاقو بخوری»؛ قربانی تجاوز هم نباید سرزنش بشه. این یه چیز بدیهیه ولی ظاهراً آموزش می‌خواد که بفهمیم مصداق تجاوز خیلی چیزا می‌تونه باشه. و هیچ چیزی «سیگنال مثبت» حساب نمی‌شه، حتی خونه رفتن و مدتها با هم صمیمی بودن و مست بودن و هر چیز دیگه‎ای‌.

آموزش برای این لازمه که ما بفهمیم معذب شدن ما نرماله و رفتاری که باعثش می‌شه نرمال نیست. لازمه که ما بفهمیم جنسیت قربانی فرقی تو اصل ماجرا و روایتش ایجاد نمی‌کنه و اگه یه پسری بگه بهش تعرض شده عیب از اون نیست. لازمه که بدونیم اگه زبون باز کردیم و از حرفا و رفتارهای زننده اطرافیانمون شاکی شدیم و بقیه گوش ندادن، عذاب وجدان نگیریم که زندگی طرف رو به هم زدیم! زندگی متجاوز از اونجا به هم می‌خوره که تصمیم به تجاوز می‌گیره و تنها مقصرش خودشه‌.

من قربانی رو بدون این که نیازی به تایید و تکذیب جزئیات ماجرا داشته باشم، باور می‌کنم. توی یه جامعه و شرایط ایده‌آل کار منطقی‌ای نیست و چنین چیزی باید توی دادگاه ثابت بشه؛ ولی من ترجیح می‌دم یک درصد احتمال بدم که قربانی راست می‌گه؛ و این تکذیب کردن من و بقیه این آدم رو بیش از پیش سرخورده، افسرده و دچار مشکلات روحی و روانی می‌کنه و حتی ممکنه به گرفتن جون خودش ختم بشه. و تا به حال دفعات خیلی کم، خیییییییییلی کمی بوده که ماجرا تعرض و تجاوز نبوده و براساس کینه قبلی کسی چنین تهمتی به بقیه زده. پاپوش درست کردن و آبرو بردن صرفا مرتبط با اتهام تجاوز نیست و هر روز و از روشهای مختلفی انجام می‌شه و روش مجازات دیگه‌ای داره.

صدای قربانی‌‌ها رو بشنوید و حتی اگه نمی‌خواید صداشون باشید، حداقل نمک روی زخمشون نباشید.

  • Nova
  • پنجشنبه ۲۳ مرداد ۹۹

پروتکل‌های نه چندان بهداشتی

کنکورم رو به خیر و سلامتی دادم و هنوز علائمی از کرونا ندارم خدا رو شکر! برای شما عزیزان هم آرزوی خیر و سلامتی و عاقبت به خیری و «الهی پیر شی ننه» دارم :دی

امشب اعلام کردن که کنکور سراسری عقب افتاده. من که تجربه‌ش کردم؛ با اقتدار می‌گم دستشون درد نکنه. وجدانا کسی درست رعایت نمی‌کنه!

یک هفته‌ای که به کنکور مونده بود؛ کلی دل دل کردم. هی فکر کردم «تو که درست درس نخوندی؛ امید خاصی به قبولیت نمی‌ره. حالا به فرض هم که قبول شدی، جرات می‌کنی توی پاییز بلند شی بری یه شهر دیگه و احتمالا دوباره خوابگاهی بشی؟». چندبار به خانواده اعلام کردم که من نمی‌رم! مرگ بر استبداد خانواده و اصلا من از اول زندگیم تا الان تمام دغدغه‌م درس خوندن بوده و بالله والله نمی‌میرم اگه یه سال گیر درس خوندن نباشم و ببینم با خودم چند چندم!

ولی آخرش راضی شدم که برم. قرار شد صبح با بابا بریم دم حوزه، و اگه دیدیم رعایت نمی‌شه یا خیلی درهم برهم و شلوغه بیخیال همه چی بشیم و برگردیم. شب قبلش، با یه طلق و تل، شیلد دست‎ساز درست کردیم. (بله، تل رو روی روسری زده بودم و از صد کیلومتری هم پیدا بود که تله :دی) وسایل رو هم آماده کردم و کنارش یه اسپری کوچیک الکل هم گذاشتم برای احتیاط.

صبح که رفتم سر جلسه، انصافا تا دم در همه چی خوب بود. ولی فقط تا دم در! از پشت بلندگو هی اعلام می‌کردن که تجمع نکنید، روی دایره‌ها راه برید(روی زمین دایره کشیده بودن که با صف و با فاصله وارد سالن بشیم، اینم کسی رعایت نمی‌کرد جز این جانب!)، ماسکتون رو پایین نیارید. منم خوشحال و خندان وارد سالن شدم، خوراکی هم محض احتیاط نگرفتم و شاد و خرم نشستم روی صندلیم.

صندلی من چقدر با نفر بغلی فاصله داشت؟ زورکی یه متر! هیچ فرقی با بقیه آزمونایی که در طول عمرم داده بودم نداشت. یه ذره نزدیک‌تر بودیم، قشنگ می‌تونستم از روی دست نفر بغلیم تقلب هم بکنم! با این وجود، سعی کردم حیا و نجابت به خرج بدم و هیچی نگم.

همین طور که من پیس پیس اسپری الکل می‌زدم به میزم، یهو دیدم نفر بغلیم داره سرفه می‌کنه :| خدا رو شکر ماسکش روی صورتش بود، ولی خب :|

باز نجابت به خرج دادم و به خودم گفتم خب سالن سرده، (یادم رفت بگم که سالن منجمد بود. منجمد! توی گرمای یزد! با چی خنک می‌شد؟ آفرین، با شونصدتا کولر گازی :|) شاید گلوش خشک شده داره سرفه می‌کنه. ماسک هم که داره. ولش کن.

همین که به پشتی صندلی تکیه دادم، باز سرفه کرد! هیچی نگفتم. توی دلم گفتم اگه این سرفه‌هاش یه ذره دیگه ادامه پیدا کرد، پا می‌شم به مسئول حوزه می‌گم. و بله! سرفه‌ی بعدی :دی

دیگه صبر نکردم. با خودم گفتم درسته که به احتمال خیلی زیاد مریض نیست، ولی من اصلا دلم نمی‌خواد از این کنکور برای مامان بابام کرونا سوغاتی ببرم! گور پدر این که آدم بدی به نظر می‌رسم. 

رفتم مسئول حوزه رو پیدا کردم، بهش فاصله صندلی‌ها رو نشون دادم و گفتم «این به نظرتون یک و نیم متر تا دو متره؟!» که در جوابم آقای مسئول فرمودن «به ما گفتن یه متر و بیست سانت!». حالا این که این فاصله یک متر هم نمی‌شد احتمالا از کور بودن من نشات می‌گرفت :دی 

دیدم اینجوری کاری پیش نمی‌ره. بهش گفتم «الان این خانم بغلی من سرفه می‌کنه؛ شما مسئولیتش رو قبول می‌کنی؟» که یهو قیافه آقای مسئول سفید شد :))))) با عجله پرسید:«کی؟! کی سرفه می‌کنه؟» و من ادامه دادم که «اصلا مهم نیست کی سرفه می‌کنه، ماسک داره؛ شما برای چی صندلیا رو انقدر نزدیک هم چیدی؟! منو جا به جا کن!» ولی دیگه اون بنده خدا گوشش نمی‌شنید :دی

هرچی بهش گفتم اون دختره رو جا به جا نکن به گوشش نرفت که نرفت. واقعا دلم نمی‌خواست اذیتش کنم. کل کنکورم رو عذاب وجدان داشتم که چرا این دختره رو از جاش بلند کردن فرستادنش ته سالن (که البته سه چهار نفر عقب‌تر بود در کل). بالاخره اون دختره هم کنکوری بود، حسابی هم معلوم بود از این که جاش رو عوض کردن عصبانی شده چون رو به آقاهه هی دستاش رو تکون می‌داد و می‌گفت من وقتی استرس دارم سرفه می‌کنم!

ولی سعی کردم خودم رو با این فکر آروم کنم که «خب اگه می‌دونست موقع استرس سرفه می‌کنه، می‌تونست یه ذره جلوش رو بگیره که انقدر استرس به جون من و چهار تا آدم دیگه نندازه! یا چه می‌دونم، یه قلوپ آب بخوره! یا حداقل به هوای این که ماسک زده انقدر راحت تو افق سرفه نکنه :|». دیگه کاری بود که کرده بودم و خیلی هم مطمئن نبودم منطقی بودم یا صرفا ترسو.

این از این.

مراقبای امتحان، برعکس امتحانای دیگه تا حد امکان از جاشون تکون نمی‎خوردن :دی اون مراقبی که باید کارت ملی رو با چهره ما تطبیق می‌داد هم ماسک داشت و هم شیلد. عکس کارت ملی من عینک نداره. ولی من سر این امتحان عینک داشتم، ماسک داشتم، شیلد هم همین طور :|

و مراقب عزیز همین جوری نگام کرد و رفت :)))))))

به نظرم این باگ بزرگیه واقعا :دی یا مراقب بدبخت باید همه رو مجبور کنه ماسک رو دربیارن که بتونه تطبیق بده که خب ریسک مریض شدن هر دوطرف رو خیییییلی بالا می‌بره؛ یا باید همین جوری سعی کنه تشخیص بده که خب، با این اوضاع عمه منم می‌رفت به جام امتحان بده کسی نمی‌فهمید :دی

چرا اینو می‌گم؟ چون حتی اثر انگشت هم از ما نگرفتن! درحالی که قرار بود ما اثر انگشت بزنیم و بعد حوزه بهمون پد الکلی بده که دستامون رو پاک کنیم.

حالا همه این شرایط رو بذارین کنار این که آزمون سراسری خیلی طولانی‌تره، استرسش برای خانواده و دانش‌آموز چندین برابره، خیلی از خانواده‌ها بیرون سالن می‌مونن و دست به دعا و ثنا برمی‌دارن، چون آزمون طولانی‌تره بچه‌ها بیشتر سراغ سرویس بهداشتی می‌رن، به همین علت بیشتر هم خوراکی لازم دارن و می‌خورن؛ درنتیجه ماسکشون رو تو یه بازه زمانی پایین میارن و مجبورن از خیر آلوده بودن دستی که به ماسک و میز خورده بگذرن چون وقت ندارن هی دستشون رو ضدعفونی کنن، و ... 

تنها چیزی که من می‌دونم اینه که ظاهرا تو این مملکت جون آدمیزاد کلا بی‌ارزشه. کسی قرار نیست خیرش به ما برسه، خودمون باید به داد خودمون برسیم. و واقعا «وارد دانشگاه شدن» ارزش مریض شدن رو نداره، ارزش از دست دادن عزیزان رو نداره، ارزش مردن رو نداره! اینه که من از همون اول یکی از موافقای سفت و سخت تعویق و حتی لغو کل کنکورهای امسال بودم.

یکی نیست بگه به فرض که کنکور برگزار بشه و شما هم پذیرش کنید، وقتی خودتون دارید اعتراف می‌کنید که نمی‌دونید اوضاع توی پاییز و زمستون چقدر قراره بد بشه، با دانشجوها می‌خواید چی‌ کار کنید؟ رشته‌ی من رو می‌شه مجازی درس داد؛ با این همه دانشجویی که نیاز به آزمایشگاه و کار گروهی و امکانات دارن می‌خواید چه کنید؟

اینم از غرهای امروز من. ولی اگه خواستید برید سر جلسه، یا کسی رو می‌شناسید که می‌خواد بره سر جلسه‌ی کنکور؛ اینا پیشنهادای منه:

- یه اسپری کوچیک الکل/مایع ضدعفونی به درد همه چیز می‌خوره. دستتون، میز، خوراکی، بطری آب. همه چی!

- مانتو/لباسی بپوشید که جیب خوب و بزرگ داشته باشه. اینجوری مجبور نمی‌شید وسایلتون رو روی زمین بذارید.

- خوراکی‌ و بطری آ‌ب‌تون رو ترجیحا با خودتون بیارید؛ و سعی کنید خوراکی‌تون چیزی باشه که برای خوردنش لازم نباشه بهش دست بزنید. من یه ویفر شکلاتی کوچیک داشتم که می‌شد بدون کامل درآوردن از بسته خوردش! حتی اگه چیزی مثل خرما می‌برید، ترجیحا سعی کنید دست بهش نزنید.

- دستکش لازم نیست واقعا. صرفا یه حس ایمنی کاذب ایجاد می‌کنه که شما راحت به همه چیز دست بزنید؛ نیاز خاصی بهش نیست. بیخود خودتون رو با دستکش دست کردن اذیت نکنید.

- دستمال کاغذی تمیز همراهتون باشه. برای مواقعی که دستتون تمیز نیست و (مثلا) چشمتون می‌خاره؛ خیلی چیز خوبیه :))))

- سعی کنید از آدما فاصله بگیرید؛ تا جایی که می‌شه کمتر صحبت کنید و سرتون به کار خودتون باشه. این جوری اعصابتون هم راحت‌تره.

- اگه می‌بینید جاتون خوب نیست، سردتونه، گرمتونه، جلوی کولرید یا هرچی؛ بدون رودرواسی به مسئول حوزه بگید. حق به جانب هم بگید! :دی معمولا مسئولای حوزه حوصله ندارن، زودتر به کار هرکی بیشتر غر می‌زنه می‌رسن که کمتر براشون دردسر درست بشه. متاسفانه.

- یه ماسک تمیز اضافه هم ایده بدی نیست. من ازش استفاده نکردم، ولی اگه دیدید دارید داخل ماسک عرق می‌کنید و اذیت می‌شید می‌تونید راحت ماسکتون رو عوض کنید و ماسک کثیف رو بذارید داخل کیسه پلاستیک.

- اگه از سرویس بهداشتی استفاده می‌کنید، هم دستتون رو خوب بشورید، هم اسپری کنید که خیالتون راحت باشه.

- توصیه آخرم اینه که خیلی بهش فکر نکنید. حواستون به اطراف و خودتون باشه و تلاشتون رو بکنید که همه چی رو درست رعایت کنید؛ ولی اجازه ندید ترس از مریض شدن کل ذهنتون رو پر کنه. توکل کنید و به خدا و ایشالا که خوب و در سلامت کامل امتحان می‌دید!

خدا خودش کنکوری‌ها رو حفظ کنه! :دی

  • Nova
  • سه شنبه ۲۱ مرداد ۹۹
دانشجویی بی‌اعصاب، ترسان از شناخته شدن در فضای مجازی، و علاقمند به موضوعات عمیق فلسفی و فیلم‌‌های بی‌محتوا.