:|

از وقتی نتایج نهایی اومده نمی دونم گریه کنم یا ذوق!

:|

چرا آخه پروردگارا؟

:|

یکی از بیشعور های زندگیم داره میره پزشکی،دلم به حال مریضاش می سوزه :|
و رفیق شیشمان هم اصفهان قبول نشد،همون شهر خودمون قبول شد،من نمیخوام برم تهران خب :|

ادبیات انگلیسی علامه :|

:|||||



لوپ: Tove Lo-Scars 


یکی کامپیوتر امیرکبیر قبول شده،یکی معماری پردیس کیش،یکی پزشکی یزد،دو تا پشت کنکوری،منِ احمق هم زبان علامه :|

رشته ی مورد علاقه مه،تهران هم هست(هرچند تهران رو دوست ندارم و از زندگی کردن تو تهران می ترسم!)،ولی خداییش...

این چیزی نبود که میخواستم.

:|

  • Nova
  • سه شنبه ۳۰ شهریور ۹۵

چگونه تلگرام شما را از جمع بیرون می اندازد!

فرض کنید میخوایم با بچه ها بریم بیرون.

چون گوشی من تلگرام نداره و نمیتونم 24 ساعت وقتم رو بذارم رو این که این یکی داره به اون یکی چی میگه یا فلانی کی آنلاین شد یا...،من همیشه آخرین نفری ام که از برنامه های گروهی خبردار میشم.

و خب طبیعتا وقتی همه با هم هماهنگ شدن و میخوان برن بیرون،من که نفر آخرم نمیتونم بهشون بگم که من برنامه ام جور نیست،یه روز دیگه بریم.یا مثلا یه ساعت دیگه بریم که منم بتونم بیام.

و اصلا کسی فکر نمیکنه که شاید منم برا خودم زندگی داشته باشم،نتونم هر وقت که بقیه اراده می کنن بیام بیرون!

مثل همین دیروز که ساعت دو بعد از ظهر به من زنگ زده که:

- ساعت شیش و نیم بریم سینما؟

- شیش و نیم شروع میشه یا شیش و نیم می خواید اونجا باشید؟

- شروع میشه!

- خب من نمیتونم بیام،پنج تا هفت کلاس دارم،کاشکی زودتر گفته بودی!

- عهههه....بچه ها از صبح تا حالا دارن سر این که کی بریم و چه فیلمی ببینیم بحث می کنن،اون وقت تو میگی نمیای؟


من به این آدم چی بگم آخه؟

بچه ها نباید زودتر به من میگفتن؟همه شون کار دارن من ندارم؟چی با خودشون فکر میکنن آیا؟ 

:|||||||



+میخوام آهنگایی که رو که گوش میکنم و به نظرم خوب هستن رو بذارم.

لوپ(Loop) امروز: 

Devotion از  Hurts

  • Nova
  • چهارشنبه ۱۷ شهریور ۹۵

خرپوست واقعا؟!!

نسل جدید یعنی اینکه؛دارم خیلی مهربون طور و با حوصله براش توضیح میدم که:

- ببین عزیزم،وال ها از سخت پوست ها تغذیه میکنن!مثلا خرچنگ ها جزء سخت پوستا حساب میشن...

و بعد از نیم ساعت کاهگل لگد کردن،تازه سرشو میاره بالا و میگه:

- چی داشتی میگفتی؟! خر پوست ها...؟!

دوستت دارم برادر :|

  • Nova
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵

و یاد همه بدبختیات میفتی...

وقتی یکی به حد مرگ عصبانیت میکنه که وسط یه پارک بعد از قطع کردن تلفن جیغ می زنی و جلوی چشم همه دل و روده گوشی تو میریزی بیرون که سیم کارتشو همونجا بیرون بیاری؛

وقتی فرداش می بینیش و یه جوری که انگار دیگه خیالش راحت شده خودش و مامانش هی احوالتو می پرسن و ابراز نگرانی میکنن که نکنه دوباره مریض شده باشی؛

وقتی بعدش یه جوری بهت اس ام اس میده که اگه اسمشو نگاه نکنی فکر میکنی دوست پسرته؛

وقتی با همه این اعصاب خوردی مجبوری بهش جواب بدی که همه چی خوبه منم عالیم؛

اون وقته که کم کم از حماقت خودت بدت میاد.



+ من اگه اون سرکار خانوم پشتیبان بی فرهنگم رو ببینم چشماشو در میارم.

خسته کننده ترین کار ممکن اینه که سعی کنی با کسایی که ازشون متنفری خوب برخورد کنی.

  • Nova
  • پنجشنبه ۲۱ مرداد ۹۵

اتاق نشیمن/سالن انتظار

در راستای پست قبلی که گفتم،ذوق دارم برم دکتر،دخترداییم رو هم ببینم؟!

خب نکته جالب اون جاست که همین که ما وارد شدیم عمه،دختر عمه و کوچولوی دخترعمه! که خیلی دوستشون دارم هم اونجا بودن!بعد ما یهو وسط سالن انتظار همدیگه رو دیدیم،و هیچی دیگه،دوساعت داشتیم مراسم ماچ و روبوسی رو به جا میاوردیم :)

ملت هم به ما دیوونه ها زل زده بودن!

  • Nova
  • يكشنبه ۲۰ تیر ۹۵
دانشجویی بی‌اعصاب، ترسان از شناخته شدن در فضای مجازی، و علاقمند به موضوعات عمیق فلسفی و فیلم‌‌های بی‌محتوا.