یه بارم تو سالن مطالعه نشسته بودیم کنار هم،داشتیم از روش های ظالمانه ای که مامان باباهامون برای بیدار کردنمون به کار میبردن،جرف میزدیم!
بعد سری گفت:
"من مامان بزرگم نه داد میزنه،نه کار خاصی میکنه،فقط خیلی آروم هی پشت سر هم میگه فاطی جون،فاطی،بیدار شو! تا من بالاخره کوتاه بیام و بیدار بشم! "
خواستم از همین تریبون بهش بگم عزیزم منم مامانم یه هفته اس این روشو به کار گرفته،به طور وحشتناکی داره جواب میده! و واقعا هم روش ظالمانه ایه :((
حداقل به مدت نیم ساعت یه نفس میگه فائزه،فائزه،فاااائزه،... تا اعصابم خط خطی بشه و یهو از جام پاشم و بگم گور پدر خواب!
مامان،عاشق متد هاتم :)))
پ.ن :الانم یک هفته ست درگیر این مریضی کوفتی ام که اسمش "آلرژی" عه! من و بدنم از این لوس بازیا نداشتیم باهم!خرزهره هم میخوردم هیچیش نمی شد!البته پیش متخصص ENT* عزیزم- که منو از پارسال تا حالا عاشق شیراز کرده! - که رفتم،گفت ممکنه مربوط به استرس هم باشه،ولی بخدا من استرس اصلا ندارم :)))))
جای اون یکی فاطمه هم خالی که جفت پا بپره وسط حرفم،بگه "تو استرس پنهان داری" :)
امروزم قراره برم پیش یه متخصص طب سنتی،که قراره به لطف خدا منو از خون دماغای یک ساعته و شلنگی** این هفته م نجات بده،از دو روز پیش تا حالا که متداش داره خیلی خوب جواب میده خداروشکر!
ولی خیلی ذوق دارم برم پیشش! نه به خاطر دکتره ها،به خاطر این که قراره با دختردایی دوتایی بریم،منم خیلی وقته ندیدمش و دلم براش تنگ شده حســـــابی،میخوام اخبار این اواخر رو هم ازش بگیرم و ببینم کی میشه ما بریم خونه این دوتا کفتر عاشق!
پ.ن.2:تو این یه هفته که مریض بودم،تازه فهمیدم چقدر برای بقیه مهمم و خلاصه این حس خوب جبران همه حال بدمو کرد :) از دایی گرفته که از مشهد برام وقت دکتر گرفت،بعدشم که برگشت تو خواب و بیداری زنگ زده بود حالمو پرسیده بود،تا دختر داییم که از فرزاد حالمو پرسیده بود،تا سر سفره ناهار روز عید خونه مامان بزرگم که خاله هام عین شیر نشسته بودن دو طرفم و میخواستن بعد از دو تا بشقاب سوپ،یه بشقاب برنج و مرغ هم بهم بدن بخورم! - بابا به پیر،به پیغمبر من مرغ دوست ندارم :| - تامامان طفلکیم که الان روز سومه داره شام و ناهار برام کباب درست میکنه و نه یه لقمه خودش میخوره،نه میذاره بقیه بچشن :)))
دوستتان میدارم :)))
*Ear,Nose And Throat
** استعاره از خون دماغهایی که اصلا مثل تو فیلما "قطره قطره" و باکلاس نیستن،بلکه مثل شلنگی که باز کرده باشی خون میپاچه به در و دیوار!