چگونه تلگرام شما را از جمع بیرون می اندازد!

فرض کنید میخوایم با بچه ها بریم بیرون.

چون گوشی من تلگرام نداره و نمیتونم 24 ساعت وقتم رو بذارم رو این که این یکی داره به اون یکی چی میگه یا فلانی کی آنلاین شد یا...،من همیشه آخرین نفری ام که از برنامه های گروهی خبردار میشم.

و خب طبیعتا وقتی همه با هم هماهنگ شدن و میخوان برن بیرون،من که نفر آخرم نمیتونم بهشون بگم که من برنامه ام جور نیست،یه روز دیگه بریم.یا مثلا یه ساعت دیگه بریم که منم بتونم بیام.

و اصلا کسی فکر نمیکنه که شاید منم برا خودم زندگی داشته باشم،نتونم هر وقت که بقیه اراده می کنن بیام بیرون!

مثل همین دیروز که ساعت دو بعد از ظهر به من زنگ زده که:

- ساعت شیش و نیم بریم سینما؟

- شیش و نیم شروع میشه یا شیش و نیم می خواید اونجا باشید؟

- شروع میشه!

- خب من نمیتونم بیام،پنج تا هفت کلاس دارم،کاشکی زودتر گفته بودی!

- عهههه....بچه ها از صبح تا حالا دارن سر این که کی بریم و چه فیلمی ببینیم بحث می کنن،اون وقت تو میگی نمیای؟


من به این آدم چی بگم آخه؟

بچه ها نباید زودتر به من میگفتن؟همه شون کار دارن من ندارم؟چی با خودشون فکر میکنن آیا؟ 

:|||||||



+میخوام آهنگایی که رو که گوش میکنم و به نظرم خوب هستن رو بذارم.

لوپ(Loop) امروز: 

Devotion از  Hurts

  • Nova
  • چهارشنبه ۱۷ شهریور ۹۵

خرپوست واقعا؟!!

نسل جدید یعنی اینکه؛دارم خیلی مهربون طور و با حوصله براش توضیح میدم که:

- ببین عزیزم،وال ها از سخت پوست ها تغذیه میکنن!مثلا خرچنگ ها جزء سخت پوستا حساب میشن...

و بعد از نیم ساعت کاهگل لگد کردن،تازه سرشو میاره بالا و میگه:

- چی داشتی میگفتی؟! خر پوست ها...؟!

دوستت دارم برادر :|

  • Nova
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵

و یاد همه بدبختیات میفتی...

وقتی یکی به حد مرگ عصبانیت میکنه که وسط یه پارک بعد از قطع کردن تلفن جیغ می زنی و جلوی چشم همه دل و روده گوشی تو میریزی بیرون که سیم کارتشو همونجا بیرون بیاری؛

وقتی فرداش می بینیش و یه جوری که انگار دیگه خیالش راحت شده خودش و مامانش هی احوالتو می پرسن و ابراز نگرانی میکنن که نکنه دوباره مریض شده باشی؛

وقتی بعدش یه جوری بهت اس ام اس میده که اگه اسمشو نگاه نکنی فکر میکنی دوست پسرته؛

وقتی با همه این اعصاب خوردی مجبوری بهش جواب بدی که همه چی خوبه منم عالیم؛

اون وقته که کم کم از حماقت خودت بدت میاد.



+ من اگه اون سرکار خانوم پشتیبان بی فرهنگم رو ببینم چشماشو در میارم.

خسته کننده ترین کار ممکن اینه که سعی کنی با کسایی که ازشون متنفری خوب برخورد کنی.

  • Nova
  • پنجشنبه ۲۱ مرداد ۹۵

اتاق نشیمن/سالن انتظار

در راستای پست قبلی که گفتم،ذوق دارم برم دکتر،دخترداییم رو هم ببینم؟!

خب نکته جالب اون جاست که همین که ما وارد شدیم عمه،دختر عمه و کوچولوی دخترعمه! که خیلی دوستشون دارم هم اونجا بودن!بعد ما یهو وسط سالن انتظار همدیگه رو دیدیم،و هیچی دیگه،دوساعت داشتیم مراسم ماچ و روبوسی رو به جا میاوردیم :)

ملت هم به ما دیوونه ها زل زده بودن!

  • Nova
  • يكشنبه ۲۰ تیر ۹۵

فازی جون،فازی :|

یه بارم تو سالن مطالعه نشسته بودیم کنار هم،داشتیم از روش های ظالمانه ای که مامان باباهامون برای بیدار کردنمون به کار میبردن،جرف میزدیم!

بعد سری گفت:

"من مامان بزرگم نه داد میزنه،نه کار خاصی میکنه،فقط خیلی آروم هی پشت سر هم میگه فاطی جون،فاطی،بیدار شو! تا من بالاخره کوتاه بیام و بیدار بشم! "

خواستم از همین تریبون بهش بگم عزیزم منم مامانم یه هفته اس این روشو به کار گرفته،به طور وحشتناکی داره جواب میده! و واقعا هم روش ظالمانه ایه :((

حداقل به مدت نیم ساعت یه نفس میگه فائزه،فائزه،فاااائزه،... تا اعصابم خط خطی بشه و یهو از جام پاشم و بگم گور پدر خواب! 

مامان،عاشق متد هاتم :)))



پ.ن :الانم یک هفته ست درگیر این مریضی کوفتی ام که اسمش "آلرژی" عه! من و بدنم از این لوس بازیا نداشتیم باهم!خرزهره هم میخوردم هیچیش نمی شد!البته پیش متخصص ENT* عزیزم- که منو از پارسال تا حالا عاشق شیراز کرده! - که رفتم،گفت ممکنه مربوط به استرس هم باشه،ولی بخدا من استرس اصلا ندارم :)))))

جای اون یکی فاطمه هم خالی که جفت پا بپره وسط حرفم،بگه "تو استرس پنهان داری" :)

امروزم قراره برم پیش یه متخصص طب سنتی،که قراره به لطف خدا منو از خون دماغای یک ساعته و شلنگی** این هفته م نجات بده،از دو روز پیش تا حالا که متداش داره خیلی خوب جواب میده خداروشکر!

ولی خیلی ذوق دارم برم پیشش! نه به خاطر دکتره ها،به خاطر این که قراره با دختردایی دوتایی بریم،منم خیلی وقته ندیدمش و دلم براش تنگ شده حســـــابی،میخوام اخبار این اواخر رو هم ازش بگیرم و ببینم کی میشه ما بریم خونه این دوتا کفتر عاشق!


پ.ن.2:تو این یه هفته که مریض بودم،تازه فهمیدم چقدر برای بقیه مهمم و خلاصه این حس خوب جبران همه حال بدمو کرد :) از دایی گرفته که از مشهد برام وقت دکتر گرفت،بعدشم که برگشت تو خواب و بیداری زنگ زده بود حالمو پرسیده بود،تا دختر داییم که از فرزاد حالمو پرسیده بود،تا سر سفره ناهار روز عید خونه مامان بزرگم که خاله هام عین شیر نشسته بودن دو طرفم و میخواستن بعد از دو تا بشقاب سوپ،یه بشقاب برنج و مرغ هم بهم بدن بخورم! - بابا به پیر،به پیغمبر من مرغ دوست ندارم :| - تامامان طفلکیم که الان روز سومه داره شام و ناهار برام کباب درست میکنه و نه یه لقمه خودش میخوره،نه میذاره بقیه بچشن :)))


دوستتان میدارم :)))


*Ear,Nose And Throat

** استعاره از خون دماغهایی که اصلا مثل تو فیلما "قطره قطره" و باکلاس نیستن،بلکه مثل شلنگی که باز کرده باشی خون میپاچه به در و دیوار! 


  • Nova
  • شنبه ۱۹ تیر ۹۵
دانشجویی بی‌اعصاب، ترسان از شناخته شدن در فضای مجازی، و علاقمند به موضوعات عمیق فلسفی و فیلم‌‌های بی‌محتوا.