اولین چیزی که باید بگم اینه که روزه داره به شدت منو می بره.پارسال که روزه نگرفتم،امسالم که گرفتم از همون روز اول سرگیجه ای به سراغم اومد که بیا و ببین :|

دومین چیزی که باید بگم،اینه که تو رو خدا وقتی نمی رسید یه کاری رو انجام بدید،راست و حسینی به دوستاتون بگید.آخه الان من بین بیست صقحه خلاصه چهل حدیث امام خمینی دست نویس و آواشناسی نخونده و اخلاق و گرامری که وقت نداره،چه خاکی به سرم بریزم حقیقتا؟چرا تایپ ترجمه مریم و زینب رو قبول کردم؟دکمه غلط کردم کجاست الان؟ :|

تازه فردا تولد پوری هم هست( که اسمش فاطمه ست ولی من توافقی پوری صداش می کنم :دی) و من هنوز فرصت نکردم از وقتی اومدم یزد حتی بهش زنگ بزنم!کادوی تولد و اینا که هیچی دیگه.باید بگردم از بین شال های نویی که دارم و دست نخورده ست،یکی رو برگزینم و ببرم براش.چون مامان معتقده که شال اصلا به من نمیاد و همون بهتر که به دوستانم هدیه بدم.

سومین چیزی که باید بگم،اینه که من از سه ماه پیش قصد داشتم چهار تا حدیث از چهل حدیث امام خمینی رو خلاصه کنم برای درس اخلاق،که اونم رسما بنده رو به غلط کردن انداخته.چون میتونستم به جاش ده دقیقه کنفرانس بدم! ولی مریم و زینب منو گمراه نمودن و گفتن تو هم خلاصه بردار با هم باشیم. الان که من در خدمت شمام چیزی به جز آه در بساط ندارم که تحویل استاد بدم،پس نصیحت بعدی من اینه که وقتی میتونید کنفرانس بدید،مثل من خریت نکنید و خلاصه بردارید!!!

همین دیگه.بعدا با یه سری نصایح اخلاقی دیگه خدمت میرسم.فعلا همینا رو داشته باشید،تا من برم سراغ پی دی اف چهل حدیث،ببینم چی کارش میشه کرد :|


+ همین الان هم مامان زنگ زد که پاشو جارو کن.همین یه کار رو تو لیست دردسرام کم داشتم :دی