این هفته کاری ندارم.
در واقع این هفته کلاس انقلابم کنسل شده؛درس زبانشناسیم رو خوندهم؛برای درس نگارش پیشرفته هم استثنائا کاری ندارم؛کلاس درآمد هفته پیش هم کنسل شد و نمایشنامه و Commentry ش آمادهست؛برای متون مطبوعاتی و بیان شفاهی Presentation ندارم؛برای ترجمه هم کلا یه تمرین مسخره دارم.
یه حس بدی دارم.انگار یه کاری باید انجام میدادم و یادم رفته.
اول هفته قیدار رضا امیرخانی رو خوندم و تموم کردم.برای فرزاد سوغاتی خریدم.برای خودم از زیرگذر ولیعصر کیف خریدم و فردا قراره افتتاحش کنم؛به همراه مانتوی نویی که آستیناش رو همین الان شستم و روی بند انداختم.
با این که میدونم باید برای کلاس ترجمه خلاصه کتاب بنویسم و ترجمه مقایسه کنم و فرم های فرزانه رو صحیح کنم و برای داستان کوتاه نقد بنویسم و جزوه هام رو تایپ کنم،دست و دلم به این جور کارا نمیره.
روتینم بهم خورده.
روتین کشندهست؛ولی نبودنش هم همچین خوشحال کننده نیست الزاما.
+ آخر هفته میرم خونه و "خرم آن روز کزین منزل ویران بروم".
+ فکر کنم م. و زینب باهام قهرن و حوصله دیدنشون رو هم ندارم حتی.
+ یادم رفت به داییم زنگ بزنم و بگم زیارتش قبول و اینا :|
+ جا نمازم با وجود سه تا مهر و سه تا تسبیح حسابی آخوندی شده و اصلا معلوم نیست صاحبش منم.
+ یه چیزی درست نیست.نمیدونم چی ولی از امروز صبح حس میکنم یه چیزی،یه چیز کوچیک آزار دهنده درست نیست. و از همه بدتر اینه که نمیدونم چیه.
+ ویرایش سریع. سه تا زلزله اومده امروز. ارومیه و کرمانشاه و شهر ری. من میترسم بزرگوار.ترس که شوخی بر نمیداره.