وقتی هم اتاقیتون داره با مامانش از خوابش حرف میزنه و تعبیر خوابش رو میپرسه، بهو مزه نریزید و نگید من هم امروز خواب دیدم. خواب زلزله.
بعد مامانش بگه یه خبری بهتون میرسه. و یهو بپرسه "ریزش(آوار) رو هم دیدی؟"
و بگید "آره"
و یهو از اون ور خط فقط صدای سکوت بیاد. و بگه که نمیگم چی، ایشالا خیره، ولی به فائزه بگو حتما صدقه بذاره کنار.
و شب که دارید با هم اتاقیاتون حرف میزنید، یکی دیگه بگه من هم چند روز پیش خواب زلزله دیدم.
مرجان برگرده بگه منم همینطور.
هدیه یادش بیاد امروز که از انقلاب برمیگشته صدای یکی رو شنیده که میگفته امشب زلزله دوریشتری میاد.
و فاطمه یهو بگه "یا قمر بنیهاشم، زلزله ست؟"
و شما با این که ترسیدید، بگید "نه بابا سرت داره گیج میره".
و نیم ساعت بگذره، و یهو هدیه بگه "نمیخوام بترسونمتون، ولی حس میکنم زمین داره میلرزه".
و شما هم در ده دقیقه اخیر تمام مدت لرزیده باشید و فکر کنید "نکنه واقعا زلزله ست؟"
و یهو همه ساکت بشن و بگن سایت مرکز لرزه نگاری رو چک کن؛
و فقط زمین لرزههای هجدک و کرمانشاه رو نشون بده.
و یه نفس راحت بکشید.
ولی هنوز هم تمام وجودتون در حال لرزیدن باشه...