+ هدیه هم اومده بود سالن مطالعه، تو راه برام کلی کوکی و رانی و الباقی! خریده بود. اون که یه ذره درسشو خونده بود،نشسته بود داشت با گوشیش بازی میکرد که من یهو پریدم وسطش و بالبال زدم که:
- هدیه! هدیه!
- هان؟!
- گسل اشتهارد بود، زلزله تهران؟
- خب؟
- ساعت دو و بیست دقیقه امروز بعدازظهر، سه و نیم ریشتر لرزیده!
- تو دوباره رفتی سراغ سایت مرکز لرزهنگاری؟
- [دو نقطه دی وار از محل میگریزد]
+ باورم نمیشه که کلی از درسام رو گذاشته بودم برای امشب، تازه هنوز دوتا اکت از اتلو مونده که نخوندم و بنا بر اینه که از SparksNotes سادهشو بخونم تموم شه بره. بدبخت شدم به خدا. از اون هم جالبتر این که فردا اون قدر کلاسام سنگینه که اصلا نمیدونم چه جوری قراره چشمم رو سر کلاس باز نگه دارم و تاااااااازه، بعدشم برم سینما، به وقت شام رو ببینم :|
+ من هنوز واقعا متوجه نشدم چرا پنجره های رفلکس سالن مطالعه برعکسن؟! از بیرون، درون کاملا معلومه، ولی ما که این جا نشستیم وقتی سرمونو میاریم بالا، با دیدن چشمای پف کرده و موهای هپلی هپومون، وحشت میکنیم فقط :دی
+ بعضی وقتا یه چیزایی رو که خیلی میخوام به یه نفر بگم و نمیتونم رو تو تلگرام برای خودم میفرستم که نره رو اعصابم. امشب اینو نوشتم: سلام ابله بیمعرفت.
+ من برم حداقل درس کلاس اول فردام نیمه کاره نمونه. جوان ایرانی هنوز زنده ست، هرچند چاییش تموم شده :دی