چهارشنبهی هفته پیش، درست قبل از این که بلیتای چارتری هواپیمامون به کیش رو در ارزونترین حالت ممکنش بگیریم و خیال خودمون رو راحت کنیم و بدون برادر کوچک بریم کیش؛ از دانشگاه شهید بهشتی زنگ زدن به پدر که به نُوا بگید یکشنبه صبح باید تهران باشه برای مصاحبه. و این گونه بود که شش ماه برنامهریزی ما برای این سفر، برای بار دوم (بعد از تصمیم برادر کوچک برای رفتن به اردوی مدرسه و نپیوستن به ما) به فنا رفت.
اعصاب همه که به شدت به هم ریخته بود، چون دفعه اولی بود که سفر کیش میخواستیم بریم و حالا عملا فقط مامان و بابام مونده بودن که میتونستن برن و نگم از مامانم که قیافهش چقدر تو هم رفته بود و هی میگفت:«من اگه بچههام نباشن میخوام برم کیش چه کنم آخه». من هم که کم ترس داشتم از هواپیما، حالا استرس یه مصاحبهی یهویی و مسافرت نرفتن و قص الی هذا هم افتاده بود به جونم!
فلذا همون شب بلیت قطار گرفتم که شنبه بعدازظهر برم تهران، و برنامه ریختم که به دوستم بگم شنبه شب رو که تو خونه باید تنها میموندم، بیاد پیشم و یه Sleepover دوتایی داشته باشیم که من هم کمتر استرس داشته باشم. مامان و بابا هم، از یه طرف میخواستن کلا سفر نرن، و از طرف دیگه الان جریمه کنسلی جایی که گرفته بودن خیلی زیاد میشد، و علاوه بر همهی اینا دخترخالهم و شوهر و بچهش بودن که قرار بود از تهران بیان کیش و بلیت پروازشون رو هم سیستمی گرفته بودن و حدود یک و نیم میلیون پولش رو داده بودن. تا آخر شب و بعد از کلی توی سر همدیگه زدن و حرص خوردن، تصمیم بر این شد که مامان و بابام به خاطر دخترخالهم هم که شده، برن و من هم برم تهران مصاحبهم رو انجام بدم و بیام.
آخر شب، با بابا نشستیم که بلیت هواپیماشون رو بگیریم، و خب بلیت چارتری پنجاه تومن گرونتر شده بود! چون چارهای نبود، با همون قیمت بلیت رو خریدیم و بعدش تازه دیدیم که توی قوانین کنسلی ایرلاینی که ازش چارتری خرید کرده بودیم، عملا چیزی تحت عنوان کنسلی وجود نداشت و باید هرجوری شده بود میرفتن :|
بعد از گرفتن بلیت رفت، مامان یهو به ذهنش رسید حالا که برای من و برادر کوچک هم پول جا رو پرداخت کردن، به اون یکی خاله هم خبر بدیم ببینیم از خونوادهش کسی هست که بخواد جای ما بیاد؟ یعنی در سطح خانواده، ولولهای به پا شده بود که بیا و ببین. این خاله پشت این خط تلفن بود، اون یکی پشت اون خط، من و بابا هم با هیجان و عصبانیت کلههامون توی لپتاپ بود به دنبال بلیت :دی
تا آخر شب، هرچی بلیت اتوبوس برگشت رو چک کردیم(چون نمیدونم چرا، ولی دقیقا روز بیست و دو بهمن هییییییچ پروازی وجود نداشت :|) سایت باز نمیشد؛ ولی دائما میزد که بیست و پنجتا جای خالی برای اتوبوس ویآیپی برگشت از بندرعباس هست. دیگه ما با خیال راحتِ این که «خب بلیت هست و صبح وقتی سایت درست شد بلیت برگشت رو میگیریم» به خواب نیمچه عمیقی فرو رفتیم :))
صبح که شد، متوجه شدیم که این یکی دخترخاله و طفل صغیرش هم همراه مامان و بابا شدن، و حالا که رفتن بلیت پرواز رو بگیرن، دوباره پنجاه تومن ارزونتر شده و نگم از بابام که چقدر داشت حرص میخورد که دوتا بلیت گرون رفته تو پاچهش :دی
با کلی سلام و صلوات و استرس، رفتم سایت خرید بلیت اتوبوس رو باز کنم که دیدم ددم وای، هنوز باز نمیشه :| باز هم شک نکردم و رفتم پی کارای خودم و علافی و ناهار درست کردن. بعدازظهر، مامان که بهم زنگ زد گفت که بابا زنگ زده به پشتیبانی سایت و اونا هم ارجاعش دادن به خود تعاونی اتوبوس، و اونا هم گفتن که چون بیست و دو بهمن شلوغه، ما اصلا اینترنتی باز نمیکنیم و همین جوری دستی بلیتا رو دادیم رفته :|
ما موندیم و بلیتای پروازی که کنسل نمیشد و راه برگشتی که دیگه ظاهرا از کیش وجود نداشت!
ادامه دارد...