+ بعد از دو هفته یه نفس درس خوندن، دارم احساس میکنم که دیگر نمیکشم :|
+ بعد از مدتها، اولین غروب جمعهای بود که تو خوابگاه بودم؛ و الحق که بسی مزخرف بود. زنگ زدم مامانم و کلی حرف زدیم که تلخیش بره :دی
+بعد از یک ماه تمام( و بلکه بیشتر) اولین جلسه کلاس فرانسهمون داره فردا تشکیل میشه و من نه آمادگیشو دارم، نه حوصلهشو :|
دوباره میاد به زینب گیر میده که چرا جات رو عوض کردی، یا ما رو مجبور میکنه حروف الفبا و سال تولدمون و عددا رو پشت سر هم بگیم :|
+ چقدر من غر میزنم :دی
+لیوان جغدی که مرجان به جبران شکستن لیوان بلورین نازنینم، و به سلیقه هدیه، خریده بود رو نشونتون ندادم :دی همانا که با دیدن لیوان، بلافاصله یاد شیخنا شباهنگ در ذهنم زنده شد :)
تازه یه نشان کتاب جغدی هم دارم که الان در دسترس نیست ازش عکس بگیرم. اونم خیلی زیبا و دوست داشتنیه :)
+یادم اومد نماز نخوندم هنوز. پاشم برم نمازمو بخونم (تف به ریا) و ببینم میتونم خودمو جمع کنم حداقل درسای فردامو بخونم یا نه :|