قرمه سبزی نامه

خیلی وقته نیومدم پست بذارم.کلا سیستمم این جوریه،یه دوره بحران شخصیتی،دوباره روپا شدن و بازم بحران شخصیتی.

البته قصدم اینه که حالا حالاها اجازه ندم بحران شخصیتی بیاد سراغم :دی

الان که دارم این پست رو می نویسم،یه زودپز پر از لوبیا و یه ماهیتابه پر از سبزی خورشتی روی گازه و من مست بوی اون سبزی هام که تو خونه پیچیده.امروز قراره کلیشه "زن باید بوی قرمه سبزی بده" رو به واقعیت پیوند بزنم و به مامانم نشون بدم که بله،منم میتونم قرمه سبزی درست کنم و دیگه میتونی بابت به خونه بخت فرستادن من مشکلی نداشته باشی :دی

دیشب گوشیمو خونه مامان بزرگم جا گذاشتم.البته حدس قریب به یقینه.چون جای دیگه ای نمیتونم جا گذاشته باشمش و آخرین جایی که گوشی مفلوکم رویت شده،رو مبل خونه مامان بزرگم بوده.خدا کنه پیداش کنم :|

امروز هم باشگاه دارم،هم کلاس گیتار و گیتارم رو تمرین هم نکردم حتی.زیادی به خودم مطمئنم!کلا نسبت به بیکاری هر روزه م،امروز کارام بدجوری تو سر هم خورده.وگرنه من که اصلا و ابدا تنبل نیستم :دی

الان من در چهار ساعت باید حموم برم،ناهار درست کنم(که خودش متشکل از قرمه سبزی و برنجه)،گیتارمو تمرین کنم و خونه رو جارو کنم :|

استعداد خونه دار شدن رو هم ندارم متاسفانه :دی ولی در اوان کودکی وقتی ازم میپرسیدن میخوای چی کاره بشی بدون شک میگفتم خونه دار :))))

هرجوری فکرشو میکنم میبینم نمی رسم همه کارامو انجام بدم.بنابراین در این لحظه مجبور شدم به کورتانا بگم برای ده دقیقه دیگه برام الارم بذاره که از پای لپ تاپ پاشم :|

دیشب(در حالی که من گوشیمو خونه مامان بزرگم جا گذاشته بودم) ساعت یک بامداد،تو یه گروه هفت نفره،بچه ها اومدن و گفتن که قراره امروز صب برن بیرون.پنج نفرشون با هم هماهنگ بودن،یکیشونم که کلا علائم حیاتی نداره،پس نتیجه میگیریم که فقط من نمیدونستم.

آخه اون وقت خبردادنه؟اصلا زمانش به کنار،من آدم نبودم و نباید با من هم هماهنگ می کردید و اصلا از من می پرسیدید که امروز صبح برنامه ام خالیه یا نه؟به فرض که مشتاق اومدن من نبودید،خب اصلا بهم نمی گفتین.نه که وقتی برنامه همه تون جوره نصف شب،اونم توی تلگرام بهم خبر بدید و بعدشم توقعتون بشه که فائزه چقدر خودشو می‎گیره و با ما بیرون نمیاد و فلان.تازه وقتی می بینید آنلاین نیستم،میتونستید صب به خونه مون زنگ بزنید.شماره منو نداشتید؟

از این دو سه تا دوستی که برام مونده هم،همینش بهم رسیده.

برم به داد جاروی خونه برسم تا مامان نرسیده و تار تار موی سرمو نکشیده :دی

  • Nova
  • دوشنبه ۱۶ مرداد ۹۶

این قسمت:دانشکده ادبیات

زنگ زده میگه فردا زود بیا دانشگاه :|

خب منم دیگه نگفتم "باشه،میام".این دفعه گفتم"سعی می‎کنم،ولی قول نمیدم".

گفتن من همانا و انفجار فرد مذکور،همانا.

"چرا نمیای؟یعنی چی؟...."  منم گفتم چون فردا امتحان داریم و من هم صب قبل از امتحان،استرس دارم و باید درس بخونم. "برو بابا،این مسخره‎بازیا چیه،تو که آخرشم بیست میشی،..."

و یه جواب دندان شکن بهش دادم که این‎جا،جای گفتنش نیست :)))

 صب هم سه بار به گوشیم زنگ زد،جوابشو ندادم و از کرده‎ی خود خوشحالم!

[آیکون لبخند ملیح و عینک دودی]

***

آهنگ بذاریم بعد از مدتها:  Adam Lambert- Hourglass  

***

چرا بعضیا تا یه نفر دوکلمه باهاشون حرف می‎زنه،فکر می‎کنن عاشقشونه؟چرا تو تصورات خودشون،فکر می‎کنن من حتما عاشق فلانی ام چون از رفتار،برخورد و منشش خوشم میاد؟چرا بعد فکر می‎کنن همین آدم،عاشق اوناست و حتما من شکست عشقی خوردم؟چرا ملت این‎قدر مثل سریالای ترکیه ای فکر می‎کنن؟!!!

  • Nova
  • شنبه ۲۰ خرداد ۹۶

خرید قطعی

بالاخره طلسم خرید کردنم شکسته شد! از بعد عید نوروز،قرار بود سه تا کرم جوانه گندم برای هم اتاقیم و یه خرده خرت و پرت از نمایندگی رنگی رنگی برای دوستم بخرم؛که تا امشب نه من وقت کرده بودم بخرمشون،نه بخت یاری می‎کرد که مغازه باز باشه.چون یه خوابگاهی معمولا تو ایام تعطیلات خونه‎شونه که مغازه ها و مطب‎ها تعطیلن :دی

خلاصه خودم بیشتر از دوستام خوشحالم که این خریدها تموم شد.فقط کاش پولمو بهم بدن :)))))

+ عههههه.همین الان که داشتم پستو نام گذاری می‎کردم یادم اومد که بابا امروز کارت ورود به جلسه و بلیت قطارمو پرینت گرفته و یادم رفته ازش تحویل بگیرم.

:|

  • Nova
  • چهارشنبه ۱۷ خرداد ۹۶

چرا از سفر به تهران متنفرم؟ (1)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Nova
  • سه شنبه ۱۶ خرداد ۹۶

غرق در معنویات!

از حالتی که تو خوابگاه حتی ویبره گوشیم رو هم باید قطع کنم،

رسیدم به حالتی که هم اکنون لپ تاپ و گوشیم با هم دارن اذان میگن :دی

تازه گوشیم که پنج دقیقه پیش اسماءالحسنی هم خوند برا خودش!!!

  • Nova
  • دوشنبه ۱۵ خرداد ۹۶
دانشجویی بی‌اعصاب، ترسان از شناخته شدن در فضای مجازی، و علاقمند به موضوعات عمیق فلسفی و فیلم‌‌های بی‌محتوا.