داشتم ایمیل‌هامو بعد از مدتها مرتب می کردم و از خبرنامه یک عالمه از سایت‌های مختلفی که بنا به شرایط توشون عضو شده بودم انصراف می‌دادم،که یهو دیدم بین اون همه ایمیل از توییتر و پینترست و بانک،یه ایمیل از آمازون دارم.فلذا بازش کردم و با این مواجه شدم:

خب این یعنی این که تنها نویسنده محبوب من(من نویسنده محبوب ندارم.کتاب محبوب دارم،ولی هیچ وقت نویسنده رو شخصا نمی‌پسندم.این استثناست :دی) داره امسال یه کتاب دیگه چاپ می کنه و من نمی‌تونم بخرمش :|

کسی دوست نداره برام بخره؟ :دی


+ امروز نشستم و بلاخره یکم از تایپ بچه ها رو انجام دادم.ایمیلم رو هم برای این داشتم مرتب می کردم که میخواستم فایلشو برای زینب بفرستم.بماند که اومدم از ایمیل رسمیم استفاده کنم و کاشف به عمل اومد که اون ایمیلم به فنا رفته.در نتیجه مجبور شدم دوباره یه ایمیل رسمی بسازم و این دفعه از آدرسش راضیم :) من همیشه دو تا ایمیل داشتم،یکی دم دستی که تو هر اپلیکیشن ممکنی بخوام بتونم واردش کنم، و یکی رسمی که بتونم برای جاهایی مث دانشگاه و... استفاده کنم.هر چند از بس خوش حافظه ام همیشه آدرس ایمیل رسمیمو که کمتر استفاده میکنم یادم میره :)))


+امروز ظهر با کلی سلام و صلوات لباس پوشیدم با فرزاد(برادر هستن) برم کانون زبان و آقای فلانی رو ببینم.آقای فلانی ترم‌ها استاد من بود و خیلی دوستم می‌داشت و تو وبلاگ قبلیمم نوشته بودم که یه روز سر کلاس نگاه مفتخری بهم انداخت و به بقیه گفت : She is perfect که هنوزم من تو خماری اون حرفشم :دی

یادش بخیر؛اتفاقا اون روز من اصلا اعصاب نداشتم،چون مجبور بودم به خاطر کلاس جبرانی زبان،صبح کلاس دینی مدرسه‌مو بپیچونم و برم کانون.هر چند از پیچوندن کلاس دینی به شدت راضی بودم اما یادم نیست چی شد،که وقتی رسیدم اونجا حسابی داشتم حرص می‌خوردم.فکر کنم ساعت بعدش امتحانی،چیزی داشتم.درس هم نخونده بودم!ولی این حرفش باعث شد یه جوری شارژ بشم که تا یه ماه ذوق کنم برای خودم! (آیکون بال در آوردن)

خلاصه،آقای فلانی امروز نبود.یعنی بود‌ها،ساعت کلاسش به کلاس فرزاد نمی خورد و منم نمی تونستم با دهن روزه یه ساعت تو اون سالن منتظرش بمونم.اینه که برگشتم خونه و ایشالا یه روز دیگه میرم میبینمش.

عه اینم الان یادم اومد که بعد از اومدن نتایج اولیه کنکور،رفتم پیش همین آقای فلانی و بهم گفت نمی‌خواد بری تهران،همین جا بخون.دختری و راحت نیست و فلان و بهمان،که من پامو کردم تو یه کفش :"من به هر حال میرم تهران،حالا اولویت دانشگاه‌ های تهران رو برام بگین :دی". اونجا هم روش رو کرد سمت بابا‌‌‌‌‌ و بهش‌ گفت دختر شما که نخونده ملاست :)


+ دو تا از پاورپوینت‌های گرامر رو خوندم و حس خوبی دارم،هرچند چیزی ازشون نمی‌فهمم :)