چقدر وقته ننوشتم باز :(

عیب نداره. بین این همه سیل و خبر بد، بذارید از یه جنبه خوبش بگم براتون. یزد بارون نمیاد. امسال دو یا سه بار فقط بارون باریده؛ برف هم یه بار. اون وقت امشب چی شد؟ بارون زد! درسته که چون ما شهردار نداریم(!) با همون دو سه بار بارون هم نصف شهرمون تعطیل شده و جلوی خونه ما هم طبق معمول یه دریاچه شکل گرفته - که احتمالا اگه پاچه‎هام رو بزنم بالا و برم توش، می‎تونم ماهی بگیرم براتون! - ولی همه این قدر خوش‎حالن که وقتی می‎ری پشت پنجره، می‎بینی از خونه همسایه‎ها هم هر کسی پشت یه پنجره‎ای داره با لبخند - و بعضا نیش باز - به بارون نگاه می‎کنه ^_^

شاید باورتون نشه، ولی حتی مردم شهرستان‎های اطراف که بعد از سال‎های سال سیل اومده تو شهرشون (که البته تو مسیل قدیمیه و مشکلی ایجاد نکرده خدا رو شکر تا الان) خوش‎حالن! رودخونه‎ای که الان سیل زنده‎ش کرده رو من هیچ وقت یادم نمیاد دیده باشم آب توش رفته باشه! پارکینگ شده بود یه مدت :دی البته به نظرم اسم سیل زشته برای این لطفی که این رحمت الهی حداقل در حق ماها کرده. آبشارهایی که سال‎های سال بود خشک شده بودن هم زنده شدن.

خلاصه اومدم بگم، بین این همه مصیبت، بین این همه غم، این بارون - حداقل تا الان - برای ما رحمت بود؛ قدرش رو بدونیم کاش. 

در باب خود سیل دیگه بزرگان همه چی رو گفتن، نیازی به گفتن من نیست.


 دیروز رفته بودم خونه‎‎ی رفیق. دوتایی نشستیم با ماژیک طلایی و نقره‎ای، برای سال جدید Resolution می‎نوشتیم. من تا حالا از این کارا نکرده بودم :دی شاید تو ذهنم تصمیمای جدید می‎گرفتم برای سال جدید، ولی یادم نمیاد هیچ وقت نوشته باشمشون. اونم برای سال نوی شمسی! معمولا دم سال نوی میلادی جو می‎گرفت این جانب رو :)

به هر روی، الان بیست و شش‎تا هدف و رزولوشن دارم برای سال جدید. ان شاء الله که بتونم بیشترش رو عملی کنم. هر کدوم رو تونستم به جای خوبی برسونم، این جا خبرش رو جار می‎زنم که شمام در جریان باشید. یکیش هم بیشتر نوشتن تو وبلاگم و زنده موندنم تو بلاگستانه :)


در راستای بارونی که جلوی خونه ما رو دریاچه کرده و ما رو «دریاچه‎ای»، هوا چنان خوب شده که الله اکبر به واقع. ستاره‎ها هم دلبرانه از اون بالا چشمک می‎زنن. منم تا کمی پیش که هنوز سردم نشده بود، پنجره اتاق رو باز گذاشته بودم و فیض می‎بردم. بعدازظهری حال نداشتم راستش. خوابم می‎اومد و چون برنامه خوابیدنم با عید حسابی به هم ریخته، داشتم مقاومت می‎کردم که نرم بخوابم و دوباره سه ساعت از روزم به هدر بره. حتی فیلم هم حوصله نداشتم ببینم. فلذا نشستم و یه لیست دم دستی از کارایی که هنوز بهشون دست نزدم و باید تا آخر تعطیلات تمومشون کنم نوشتم و یه زمان تقریبی هم زدم تنگشون. دیدم باز حال ندارم بشینم کاری انجام بدم! یه چایی سبز و سیاه ترکیبی دم کردم، اتاقم رو مرتب کردم، پتوی تخت رو کشیدم، کتاب مقاله‎نویسی دو ترم پیش رو درآوردم که ببینم اصولا مقاله‎ای که استادم می‎خواد رو چه جوری باید بنویسم و ریسه چراغ آویزون از پنجره رو زدم به برق. هنوز بارون شدید نگرفته بود. به مامان گفتم اگه حال داره با هم بریم تا پارک نزدیک خونه، که هم هوامون عوض شه و هم از لوازم قنادی سر راه کاغذ روغنی بخرم که شیرینی‎ای که از اول عید قصد درست کردنش رو داشتم بالاخره درست کنم. مامان داشت جارو می‎کرد. به اتاق که رسید، صدام زد و بارون رو از پنجره نشونم داد و کاملا متوجهم کرد که نمی‎شه بیرون رفت تو این هوا :دی

بنابراین برگشتم سراغ تحقیقات میدانیم برای موضوع مقاله، و اسپاتیفای لپ تاپ رو هم بعد از ماه‎ها باز کردم و گذاشتم رو یه پلی لیست آکوستیک مهربون. یه کم که درگیر کارای درسیم شدم، به این نتیجه رسیدم که بعضی وقتا، تنها پاسخ مناسب برای «حالم بده، چی کار کنم»ِ مغزم، اینه که یه چایی بخورم و سعی کنم یه کاری رو به نتیجه برسونم.


آقا یه چیزییییی! من اومدم پست رو تموم کنم، مامانم صدام زد که یکی از این هنرمندایی که میان تو عصر جدید هنرنمایی کنن رو نشونم بده. از همونایی که مامانشون دوبار بهشون گفته قربون دست و پای بلوریت برم پسرم و فکر کردن آدم خاص و خفنی‎ان. بماند که من چقدر از ذره ذره این برنامه متنفرم و حرص می‎خورم وقتی می‎بینم مامان و داداشم نشسته‎ن و دارن می‎بینن. یارو اومده توی برنامه، کارشناسی ارشد آموزش زبان انگلیسیه (از این شاخه خاص هم متنفرم و شما هم اگه یه سر به دانشگاها بزنید کاملا متوجه می‎شید چرا) و هنرش اینه که با دوتا دست آینه‎ای فارسی و انگلیسی می‎نویسه. بماند که این کار رو بنده هم بلدم و نوشتم و به خداوندی خدا قسم که نه هنره، نه فایده‎ای داره، نه حتی استعداد خاصی می‎خواد :/

همه اینا به کنار، یارو اومد این رو نوشت:

I can writh with my both hand

و من، اساتیدم، نصف دانشکده، معلم‎های زبانی که انگلیسی واقعا بلدن، و تمام native های انگلیسی زبان مردیم :/ 

خب خاک به سر دانشگاهامون با این اوضاع، خاک به سر دانشجوهامون؛ خاک به سر تلویزیونمون و به طور ویژه خاک به سر عصر جدید، داورهاش، دکوراتورش، ایده پردازش و علی‎‎خانی‎ش :/

من برم در گوشه کناری حرصم رو بخورم!