۲۲ مطلب با موضوع «دوستان» ثبت شده است

چهل حدیث و چهل کار و چهل تایپ!

اولین چیزی که باید بگم اینه که روزه داره به شدت منو می بره.پارسال که روزه نگرفتم،امسالم که گرفتم از همون روز اول سرگیجه ای به سراغم اومد که بیا و ببین :|

دومین چیزی که باید بگم،اینه که تو رو خدا وقتی نمی رسید یه کاری رو انجام بدید،راست و حسینی به دوستاتون بگید.آخه الان من بین بیست صقحه خلاصه چهل حدیث امام خمینی دست نویس و آواشناسی نخونده و اخلاق و گرامری که وقت نداره،چه خاکی به سرم بریزم حقیقتا؟چرا تایپ ترجمه مریم و زینب رو قبول کردم؟دکمه غلط کردم کجاست الان؟ :|

تازه فردا تولد پوری هم هست( که اسمش فاطمه ست ولی من توافقی پوری صداش می کنم :دی) و من هنوز فرصت نکردم از وقتی اومدم یزد حتی بهش زنگ بزنم!کادوی تولد و اینا که هیچی دیگه.باید بگردم از بین شال های نویی که دارم و دست نخورده ست،یکی رو برگزینم و ببرم براش.چون مامان معتقده که شال اصلا به من نمیاد و همون بهتر که به دوستانم هدیه بدم.

سومین چیزی که باید بگم،اینه که من از سه ماه پیش قصد داشتم چهار تا حدیث از چهل حدیث امام خمینی رو خلاصه کنم برای درس اخلاق،که اونم رسما بنده رو به غلط کردن انداخته.چون میتونستم به جاش ده دقیقه کنفرانس بدم! ولی مریم و زینب منو گمراه نمودن و گفتن تو هم خلاصه بردار با هم باشیم. الان که من در خدمت شمام چیزی به جز آه در بساط ندارم که تحویل استاد بدم،پس نصیحت بعدی من اینه که وقتی میتونید کنفرانس بدید،مثل من خریت نکنید و خلاصه بردارید!!!

همین دیگه.بعدا با یه سری نصایح اخلاقی دیگه خدمت میرسم.فعلا همینا رو داشته باشید،تا من برم سراغ پی دی اف چهل حدیث،ببینم چی کارش میشه کرد :|


+ همین الان هم مامان زنگ زد که پاشو جارو کن.همین یه کار رو تو لیست دردسرام کم داشتم :دی
  • Nova
  • دوشنبه ۸ خرداد ۹۶

اجتماعی ِ گوشه گیر

یکی از ابعاد وجودیم که خودم به شدت ازش بدم میاد،به شرح ذیل عه:
من تقریبا تو تمام شبکه های اجتماعی معروف و غیر معروف عضوم.توییتر،اینستاگرام،... .
ولی تو هیچ کدوم از این شبکه ها هیچ کس اسممو نمیدونه.
تو هیچ کدوم عکسی از صورتم،حتا از گوشه چشم و ابرو و بینی و خال هم نیست.
تو اینستا معمولا استوری ندارم.تو توییتر منشن نمیدم،تو گروه های تلگرام و حتی پی وی هیچ ری اکشنی نشون نمیدم.آدرس وبلاگم رو برای هیچ کس نمیذارم.فالوورای اینستام ده نفرن،توییتر 17 نفر.
نه که دوستشون نداشته باشم.نه که نخوام حرف بزنم.می ترسم.
خیلی جاها تجربه بهم ثابت کرده اینو.
یه مرض عجیبیه.دلم میخواست منم دورهمی بلاگر ها رو برم.نرفتم.ترسیدم.نه از این که آدمای بدی باشن.از حرف زدن ترسیدم.
شاید باورتون نشه ولی برای اطرافیانم،من یه آدم خیلی پرحرفم.
یه پر حرف درون گرا.
:)

پ.ن: به شدت دنبال یه موضوع خوب برا پرزنتیشنم هستم...با یه سری آدم از خود راضی هم کلاسی ام که سلیقه م به هیچ کدومشون نمیخوره و به جهنم اصلن.

پ.ن. 2: این رفته رو مخم!
He takes on the world all in a stride,
and your wounds will be his scars.
So won't you remember when the night comes
he will need your open arms
For to be invincible,
He needs your love.
  • Nova
  • يكشنبه ۶ فروردين ۹۶
دانشجویی بی‌اعصاب، ترسان از شناخته شدن در فضای مجازی، و علاقمند به موضوعات عمیق فلسفی و فیلم‌‌های بی‌محتوا.